الف _ نون

چه میخواهم از این دنیا ، از این دنیای افسونگر؟!

قراری با او...

+ ۱۳۹۸/۹/۱ | ۱۵:۵۴ | میرزا ...

یکم حس دلشوره داشتم. 

قدم هامو تندتر و ساعتمو چک کردم.

با ده دقیقه تاخیر به محل مورد نظر رسیدم . سرمو به شیشه کافه چسپوندم ؛ شلوغ بود.

سریع نگاهمو به سمت میز همیشگی عوض کردم. 

اَه

بازم زودتر از من رسیده. یکی از دو فنجانی که روی میز بود رو برداشت ، جرعه ای نوشید و کتابی که در دست داشت رو ورق زد.

هر بار که قرار میزاریم ؛ اونه که زودتر میرسه. مثل اینکه خیلی خیلی بیشتر از من مشتاق این ملاقاتاس.

 

_سلام. بابت تاخیرم عذر میخوام.

+عه سلام . خوش آمدی. برات چای سفارش دادم دیر اومدی سرد شد. بزار بگم عوضش کنن...

_ ممنون.

+خب جناب ؛ چه خبرا؟ زندگانی به کام هست؟ 

 

نگاهش امن تر از همیشست. هر بار که میبینمش نسبت به قبل صمیمی تره. بیشتر هوامو داره... آروم و بدون تپق حرف میزنه!

 

_ زندگانی هم خوب... یعنی خوب که نه؛ متوسط.

(خندید)

_ خب مشکلات اجتماعی فراوانه . مشکلات خانوادگی فراوان تر و مشکلات شخصی بدون شرح... ( کتاب توی دستش رو با زاویه ای گرفته که نمیتونم اسمشو بخونم)

 

+ میدونم

دوباره از چایش نوشید. یکم خودمو جمع و جور کردم و با یک حالت شوخی گفتم : میدونم میدونی ولی چه فایده...

همیشه در برابر گله کردن های بی حد و مرزم یه لبخند با گوشه لبش میزنه و سعی میکنه حرفامو دقیق گوش بده.

 

_ راستش در یک بلاتکلیفیه عجیبی هستم. چالشی که حدود سه سال درگیرش بودم به نتیجه نرسید. مسیر جدیدی رو انتخاب کردم.

نمی دونم دقیق چطور بگم برات. به نظرم سه چهار سال تمرین صبر برای من با این سن و سال کافیه.

وقتش نشده اون اتفاق خوبه بیفته؟ 

وقتش نشده اون شُک محکمه به زندگیم داده بشه؟

 

از پشت عینک بادومیه بدون قابش  که به نظر میومد برای چشمای سیاه درشتش یکم کوچیک بود بهم نگاه کرد.

نفس عمیقی کشید. کتابشو بست و روی میز گذاشت( قلعه حیوانات بود).

 

+ اون اتفاق خوبه! ( با حالت تایید) 

_ با حالت ذوق زدگی گفتم: یعنی به زودی!؟

+ نه ! این روزا تنها راهی که می تونه آدمارو به سمتم بکشونه و لحظه ای منو از ذهنشون عبور بده ؛ پیچ خوردن کاراشونه!

_خب راهتو نشونم بده.

+ هفتصد کیلومتر دور از خانه و خانواده؛ ساعت ۹ شب ، گم شدن توی کوه!

 احتماله جان سالم به در بردنش چقدر ممکنه؟؟ راه میانبر تر از این؟؟ و انسان ستمگر و ناشکر است( سوره ابراهیم)

 

_ میدونم ولی یعنی...

+ نه! اونقدری صبرت میدم تا اونی بشی که باید بشی. تا اونی بشی که من میخوام.

- اوهوم. یه سوال؟ چرا قلعه حیوانات؟

+ با خنده: حال و احوال این روزای همتونه. میخوام راهشو نشونتون بدم...

 

و نوشتن و نوشتن و نوشتن...

+ ۱۳۹۸/۸/۱۶ | ۱۴:۱۰ | میرزا ...

والقلم و ما یسطرون ( و قسم به قلم و آنچه خواهد نگاشت)

و نوشتن و نوشتن و نوشتن...

نوشتن خاطرات ؛ نوشتن کارای روزمره ؛ نوشتن حال و احوال ؛ نوشتن بغض ؛ نوشتن خنده ؛ نوشتنِ پاییز و برگ های زرد ؛ نوشتنِ زمستان و برف ؛ نوشتنِ بهار و هوای بهاری ؛ نوشتن تابستان و هلو ؛ نوشتن عشق بیستون ؛ نوشتن کتاب و زندگی؛ اصلا نوشتن خود زندگی...

 

و چه لذت عجیب و غریبیست خلق کلمات بر روی کاغذ.

و چه ماناست عشق چندین و چند ساله ی قلم و کاغذ.

عشقی که تاریخ بشریت را رقم زد.

continue

آرامش بخش ترین هدیه خداوند به پدر

+ ۱۳۹۸/۸/۱۵ | ۱۱:۵۳ | میرزا ...

دختردار که شدم روزی هزار بار در گوشش آهنگِ "یه دختر دارم شاه نداره" را میخوانم؛

اتاقش را پر می کنم از خرس و قلب های شکلاتی؛

هرروز میبوسمش و هرازگاهی حرفِ اول اسمش را با گلِ رز قرمز در جعبه ای میچینم...

آنقدر مهم بودنش را تاکید می کنم که خودش هم به این باور برسد؛ که فقط زمانی جنسِ مخالف را واردِ زندگی اش کند که آن بخش از نیازِ محبت های دخترانه اش را فقط او بتواند تامین کند.

متوجهید چه میگویم؟

حیف است احساس دختری را که با جان و دل بزرگش کرده اید؛ یک غریبه که هنوز از راه نرسیده با چند خرس و شکلات و پاستیل دست خورده کند...

 

 

 

پ ن: مگه میشه چیزی بخواد؛ بگی نه اقای قاضی !☝️

مهم ترین فایده گاو بودن

+ ۱۳۹۸/۸/۱۳ | ۰۰:۱۷ | میرزا ...

انشای یک پسر گله دار از شهرستان لامرد استان فارس که برنده جایزه بهترین انشا درسطح کشوری و استان فارس شد...

معلّمی از دانش آموزانش خواست "فواید گاو " را بنویسند..

 نوشته‌ای که در زیر می‌خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است:

با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکّر از زحمات بی دریغ اولیا و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت می‌کشند و اگر آنها نبودند، معلوم نبود ما اکنون کجا بودیم، اکنون قلم به دست می‌گیرم و انشای خود را آغاز می‌کنم...

البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می‌یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد..

من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده‌ی گاو بودن این است که دیگر آدم نیست.. بلکه گاو است...

هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشا باشد..

continue

آمده اند که زندگی کنیم

+ ۱۳۹۸/۸/۸ | ۱۸:۱۰ | میرزا ...

آخرش یک نفر از راه می رسد که بودنش ؛

جبرانِ تمامِ نبودن هاست ، جبرانِ تمامِ بی انصافی ها و شکستن ها ...

یکی که با جادویِ حضورش ، دنیایِ تو را متحول می کند .

جوری تو را می بیند ، که هیچ کس ندیده ، جوری تو را می شنود ، که هیچ کس نشِنیده ، و جوری روحِ خسته ی تو را از عشق و محبت ، اشباع می کند ؛ که با وجود او ، دیگر ، نه آرزویی می مانَد ، برایِ نرسیدن و نه حسرت و اندوهی برای خوردن ...

بعضی آدم ها ، خودِ معجزه اند . انگار آمده اند تا تو مزه ی خوشبختی را بچشی ، آمده اند تا دلیلِ آرامش و لبخندِ تو باشند ، آمده اند که زندگی کنی ... 

نرگس صرافیان طوفان