دیگر نمی آید

دیگر نباید منتظرش باشیم

دیگر او را نمی بینیم

و مهربانیش تا ابد در قلب ماست.

 

+تنها عمویم رفت...این چندروز آنقدر شوکه بودم و آنقدر سرمان شلوغ بود که بعضی وقتا یادم می رفت تو دیگر نیستی و در خیل عظیم جمعیت دنبالت می گشتم.

وقتی که داشتن جسم بی جانت را به خاک می سپردن نمی توانستم باور کنم دیگر صدایت را نخواهم شنید؛ صدایی که آنقدر گرم بود که همیشه با شوخی بهت میگفتم تو باید خواننده می شدی.

نمی توانستم باور کنم که دیگر نمی توانم بهت بگویم کاش موهام به خرمن گیسوی تو رفته بود و تو غش غش برایم بخندی و قربان صدقه ام بروی.

عمو جان ؛ به خدا نمی توانم نبودنت را باور کنم...ای کاش یکبار بیشتر به آغوش میکشیدمت.

 

امشب تا صبح گوشه اتاقم برایت عزاداری می کنم.